» :: کتاب رویای برزخی
رویای برزخی روایتِ اشرافزادهی هنرمندی است که به علتِ تاراجِ همهی
هستیاش بناگزیر به سمت گفتهی بشخصه به شغلِ پُر مشقتِ باربری پرداخته است.
خانهی او، هفت بیابان از شهر فاصله دارد؛ و همدماش، همسری است قوی
هیکل، بهانهگیر و لیچارگو که مدام اسم فعالیتهای هنریاش میشود. راوی
از بهر آنکه فرصتی داشته باشد تا به سمت یگانه دلخوشیاش در زندگی، یعنی
کوزهگری و نقاشی روی آبخوری بپردازد، تمام غروب که خسته از کار و دلچرکین از
شهر و همشهریانش به سمت خانه برمیگردد لابد است قبل از شروع به کار با همسرش
که (آینهی دق) نامیده میشود دعوای مفصلی داشته باشد. همین، انگیزه
میشود مرکزیت لازم را نداشته باشد و باقی در خلقِ آنچه در ذهن دارد ناکام
بماند حرف سرانجام توشه که زیرِ صندوقی بزرگ خم شده و مسافتی را میپیماید
بغتتاً (چشم سیاه) عشقِ گمشدهی دورانِ کودکیاش را بازیابد، آنهم باب
قطرهی لرزانِ عرقی بر مژگانش که لحظهای میپاید و بعد روی خاکفرشِ کوچه
میچکد.