کاهنان بارگاه فراعنه در تمدن پافشاریکننده باستان، در زمره مرموزترین شخصیتهای تاریخ به شمار میروند تا جایی که در خصوص زندگی برخی از آنان کتابهایی مستقل به چاپ رسیده است.
هوش و ادراک این اقبال مردان در سایه تمدن مصر، تنها به دایره نفوذ انکارناپذیر آنان در ساختار حکومت فراعنه ختم نمیشوn؛ بلکه با تسلط آنان برخی از علوم مانند، فیزیک و شیمی با استفاده از نوع معماری و مواد مهلک و سمی، مقبره فراعنه رابه مرگبارترین مکانها برای هر فرد متجاوز به قبر فراعنه تبدیل میکردند تا جایی که هر فرد راه یافته به گنجینههای مدفون در مقابر، اگر از تلههای گوناگون چون فرو ریختن سقف با حرکت خود و با برداشتن سنگی از قبور عبور کند، گرفتار قارچهای سمی میشود که در فضایی بسته انتظار هر راهزنی را میکشد.
احاطه معماران مصر دیرین در مهندسی اهرام تا بدان جا بود که وقتی یکی از رهبران شوروی سابق حضور در مقبره یکی از فراعنه در اهرام ثلاثه را در برنامههای خود قرار داده بود. سرویس جاسوسی شوروی سابق با پاداش گیری از آخری دادههای دانشمندان در خصوص تمرکز انرژی در نقطه مرکزی آرامگاه، دیدار وی را لغو کرد.
امروز سرشت ای از واقعیتهای تایید شده علمی با برخی از حوادث و اتفاقات روزمره زندگی، به سوژهای جذاب برای نویسندگانی مبدل شده است که مخاطبین خود را برای لحظه ای در فضای افسانه و حقیقت رها میسازند.
در هفدهم فوریه سال 1923 م. در شهر لوکسور مصر، حدود بیست نفر باب برابر یک جدار سنگی گرد آمده بودند. این دیوار چندین هزار واحد زمان ( سابق تعبیه شده بود تا آرامش ابدی فرعون جوان «توتن خامون» را حفظ کند.
در حدود بیست نفر شاهد، پس سر اردکارنارون و هوارکارتر باستان شناسان انگلیسی که سرنوشت شاهکار شان موجب شد تا در سراسر جهان مشهور شوند، صف کشیده بودند. اندکی از ساعت تاخت بعدازظهر گذشته بود. چند دقیقه بعد، هئوارکارتر انهدام این دیوار را که جاده ورودی مقبره را بسته بود، آغاز کرد.
بازوی کارتر بالا رفت. باب دست راست او یک چکش وزین بود و با دست چپش مته بزرگی را گرفته بود تا این دیوار اسرارآمیز را سوراخ کند. حاضرین تمام میلرزیدند و لردکارنارون ناخودآگاه به فکر کتیبه ای افتاد که حرف روی گل آخری نقش بسته بود. چند هفته پیش این کتیبه را یافته و با عذاب بسیار موفق به خواندن متن آن شده بودند. در این کتیبه، ظاهرا به سمت پیداکنندگان مقبره چنین اعلام خطر شده بود:
«هرکسی که آسایش فرعون را بر بازهم زند، عفریت مرگ بالهای خود را بر او خواهد کوفت». کارتر، سوراخی را به سمت پیمانه دو برابر قطر بازوی خود ایجاد کرد و مقبره را به مدد یک لامپ برقی روشن کرد. جزئیات اندر فضای آرامگاه را دیگر میشد به پرتو دید. درخشش اشیاء، چشمانش را زد. تمام جا روی دیوارها و روی زمین انباشته از طلا بود. آرامگاه زرین در برابر دیدگان بهت زده باستان شناسان میدرخشید. این تاخت مرد شکاف دیوار را وسیع تر کردند. صندوق زرین عظیمی تقریبا تمام فضای مقبره را انباشته بود. در یک سوی آن تاخت باب فقل تعبیه شده بود که بدون زحمت و سروصدای زیاد باز شدند. در اندر این صندوق، یک جعبه دیگر ثانیه هم طلایی وجود داشت؛ اما بر روی درهایی که در صندوق قرار گرفته بود، مهر و موم دست نخورده ای دیده میشد که معلوم بود از زمان تدفین فرعون تا این زمان، هیچ کس آن چه را که پشت این مقبره در بسته پنهان شده، ندیده است.
این دو دیرین شناس، با امعان هر چه تمام تر، درهای سرداب را بستند و دوباره راه آن را مسدود کردند.
در بین حاضرانی که در بحر مکاشفت پایین رفته بودند، هیچ کس یک کلمه صحبت نمیکرد. در ثانیه جا، یک وزیر، چندتن معاشر منصب عالی مقام دولت، باستان شناسان، دانشمندان، بازرسهای کل اداره باستان شناسی مصر و دو زن وجود داشتند. در این جمع بیست نفری، سیزده آدم آنها در زمان چند ماه به طرز خشونت بار و مرموزی از بین رفتند...
در حدود چهل روز بعد، هوارکارتر از قاهره تلگرامی دریافت کرد به او خبر داده شده بود که لردکارنارون شدیدا آهمند است. هوارکارتر که در لوکسور بود، زیاد به این تلگرام اهمیت نداد؛ سرپرست به زودی تلگرام دومی با این عبارت رسید: لردکارنارون به طور جدی بیمار است و تب شدیدی دارد.
کارتر با شتاب فراوان به سوی پایتخت پافشاریکننده روانه شد.
دوازده روز بود که لردکارنارون حرف تبهای بسیار اکید دست و پنجه نرم میکرد. باب اطاقی که در هتل کنتینانتال داشت، تف غالبا به چند درجه میرسید. ابن لردکارنارون برای رویت و مواظبت دائمی پدر به مصر رسید. باب نیز شب ورود، در ساعت دو و ده دقیقه کم شب، توسط پرستار از خواب بیدار شد. پدش صفت بود. به بیت اب دوید و در لحظه ای که میخواست وارد اطاق شود، ناگهان همه چراغها خاموش شد.
آباجی لردکارنارون اشک میریخت و آخری کلماتی که لرد بر زبان جاری کرد، واقعا عجیب بودند: «صدایش را میشنیدم به دنبالش راه افتاده ام...» در نیز لحظه ای که لرد در قاهره سرگرم جان دادن بود. هزاران کیلومتر دورتر، یعنی باب انگلستان و باب منزل خانوادگی کارنارونها، سگ کوچک لرد شروع به نالیدن کرد و آن گاه بر روی دو پای خود ایستاد و سپس مرد.
چند روز بعد، باستان شناس آمریکایی آرتورمیس که به کارتر استعانت کرده بود تا دیوار اطاق فرعون را خراب کند، احساس خستگی کرد. پیش از آن که حتی پزشکان بتوانند کوچک ترین اظهار نظری کنند، عقلش را از دست داد و در همان هتلی که لرد از دنیا رفته بود، او نیز جان داد.
باب همان زمانها، میلیاردر صفت آمریکایی جرج جی گلوله که شدیدا از مرگ دوست قدیمیخود لردکارنارون متأثر شده بود، به وسیله کارتر، مقبره توتن خامون را تماشا کرد و فردای آن روز، تب وحشتناکی او را انداخت. پزشکان نظر دادند که بر ایز نارسایی قلبی صفت است. مرگی که به هر حال عجیب و غریب بود و چهار هفته بعد از اعلامیه او در انکار نفرین فراعنه روی داد؛ یعنی همان روزی که باب پایافزار قاهره که توسط جمال محرز اراده میشد اشیای گران بهایی را که از مقبره توتن خامون به دست آمده بود. قرار میدادند؛ به اختصاصی ماسک طلایی این فرعون را که بیست و پنج لیور ثقل داشت.
در تاریخ سوم نوامبر 1962 م. یک پروفسور طبابت و زیست شناسی دانشگاه قاهره، بعد از مطالعه تمام نظریهها و طرح نظریه رادیواکتیویته و همینطور مسمومیت محیط مقبره فرعون به علت بسته بودن کامل، خود را برای اعلام نظریه جنجال آفرین در باب این به اصطلاح نفرین آماده میکرد. پرفسور عزالدین طاها، این حقه پررازورمز را شکسته بود. جریده نگاران تمام جهان به سالن کنفرانس هجوم آوردند و پروفسور رشته کلام را به دست گرفت.
«چندمین سال است که خود تعداد ارزانی از باستان شناسان و کارکنان موزهها را مورد معاینه قرار میدهم. در قید موارد دید کرده ام که در بدن مریضهای من ویروسی وجود دارد که موجب تورم مجاری تنفسی شده و تبهای بسیار شدیدی را موجب میشود: لذا توانسته ام در انستیتوی میکروب شناسی دانشگاه قاهره، یک سلسله ویروسهای خطرناکی را که موجب ناخوشیهای گوناگون است و بین آنها ویروس آسپرژینوس نیژر نیز بود، مشخص کنم. این میکرب میتواند به طور غیر عادی باب درون مومیاییها، در مقابر و اهرام، حدود حداقل سه تا چهارهزار سال زنده بماند...» .
پرفسور طاها چنین نتیجه گرفت: «این کشف، یک بار برای پیوسته این اندیشه خرافی را در هم میشکند که جستارگرانی که در مقابر باستانی کار کرده اند، در تأثیر نفرین مرده باشند. امروز هنوز هم کسانی هستند که به سمت تأثیر نیروهای بالا طبیعی باور دارند؛ ولی ما بر این مزخرفات خط بطلان میکشیم».
شب سوم نوامبر 1962 م. تکثر از کسانی که باب تماس با مومیایی فراعنه، مقابر و اهرام بوده اند، از سخنان پرفسور طاها تسکین یافتند و ترسشان از میان رفت. روزنامه نگاران چکیدههای فراوانی از اجلاس طاها تهیه کرده و منتشر نمودند. «ما حرف این مزخرفات خط بطلان میکشیم» و البته که این حرفها چرند و پرند بود. توجیه ارتحال اسف بار حدود سی نفر محقق، تنها از جهت علمی مقدور است و نظریه پرفسور طاها قابل نقض و رد نبود.
چند روز بعد، پرفسور طاها باب جاده بین قاهره و سوئز اتومبیل میراند. او پشت فرمان حیات و باب کنارش دو نفر از همکاران علمی او نشسته، از این مزخرفات سخن میگفتند که ناگهان، درحالی که اتومبیل پرفسور طاها در هفتاد کیلومتری مشرق قاهره مشغول رفتن بود، بدون هیچ دلیلی به طرف دست چپ منحرف شد و این اتومبیل در این جاده خلوت با اتومبیل دیگری بی دلیل تصادف کرد و پرفسور طاها و دو همکارش بی درنگ به قتل رسیدند؛ ولی مسافران اتومبیل دیگر فقط جراحات اندکی برداشتند. تشریح تن پرفسور طاها آرم داد که او نیز قربانی نارسایی قلبی شده است!