گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

تنها یک بار پرواز کن


» :: تنها یک بار پرواز کن
نگاه مات و سرگردانش را به سمت چهره جوان و عاشق دخترش دوخته بود و نمی دانست چه پاسخی به او بدهد. دخترک با دیده های امیدوار و زیبایش که نم اشک آن را پوشانده بود،بی صبرانه مادرش را نگاه می کرد و منتظر واکنشی از سوی او بود. دریا که توان آگاهی ثانیه همه التهاب و هیجان را در فرزندانش نداشت و از ته دل نگران او بود،لبخندی ساختگی بر لب آورد و گفت : « هرچی بگی و هر کاری که بخوای برات انجام می دم. به شرطی که اونقدر خودتو آزار نکنی و اینقدر عذاب نکشی،باشه؟»
ماهان دیده های سیاه و نگرانش را به مادرش دوخت و ازنو پرسید : « مامان، میگی چکار کنم؟ عاشقش شدم. از ید این عشق شب و روز ندارم. طاقت و توان ندارم. آرامش ندارم. وای مامان،کمکم کن،کمکم کن.
اونقدر نگو که اون سنش زیاده و به‌ازا پدرمه؛انقدر سرزنشم نکن که بعدا پشیمون و میشی و افسوس می خوری چرا به سمت دنبال مردی که همسن و سال پدرته رفتی و روی فرصت های دیگه ی زندگیت پا گذاشتی. آخه مامان،منم عاشقم،به کی بگم که عاشقم و بدون اون یک قطره ماء خوش از گلوم پایین نمی ره، باده فهمی مامان؟ باده فهمی الا نه؟»
اقیانوس آغوش گشود و حرف مهری مادرانه او را در بغل گرفت. گیوسان اسود و صافش را نوازش کرد و گفت : « ماهان جان،من کاملا احساس تو را ادراک می کنم.
می دونم که هرچی نصیحتت کنم و راه و چاه را نشونت بدم بی فایدست. لیک عزیزم ید کم صبر کن تا اونم به تو اظهار عشقی بکنه؛اجازه بده تا مردی که تو اینهمه دوستش داری و عاشقش شدی،پا جلو بگذاره و حرفی بزنه.»
ماهان خود را از بر مادر بیرون کشید و حرف حرارت و هیجان گفت :
« اونم منو دوست داره،من مطمئنم،از نگاهش می فهمم،از برخوردش،از راه پیشه‌ها زدن و حرکاتش می فهمم که منو دوست داره.»
دریا به اندیشه فرو رفت. دخترش ماهان ۲۲ ساله حیات و دریا هنگامی که تنها ۲۰ سال داشت او را به دنیا آورده بود. ماهان ثمره ی تعشق عمیق و شیرین او با شوهرش بود. شوهری که تنها ۳ واحد زمان ( با دریا زندگی کرد و پس از یک دوره بیماری طولانی و وحشتناک او و تنها دخترش را که در آن زمان دو ساله بود. از بهر همیشه تنها گذاشت. دریا از زمان فوت شوهرش تمام هم و غم خویش را برای بزرگ کردن و پرورش دخترش به کار برده بود. تنها مونس و انیس شب های تنهایی و روزهای پرخاطره اش ماهان بود و بس. پس از فوت مازیار،پدر ماهان،ایران خانم دست از تعیش خود شست و از بهر کمک و یاری دخترش،نزد دریا آمد و با جان و دل پذیرای نگهداری نوه اش شد. مرگ شوهر جوان و دلباخته دخترش زدن ی سختی برای او و پدر دریا بود. خانواده ی مازیار بازهم پس از مرگ پسرشان هرآنچه از دستشان برمی آمد از بهر راحتی و رفاه دریا و ماهان انجام دادند و از هیچ کمکی دریغ نکردند.
خاطره ی ارتحال مازیار بعد از ۲۰ سال هنوز از بهر دریا غم انگیز بود.
دریا عاشق مازیار بود و اندوه از ید دادن او تمام زندگی و رؤیاهای زن جوان را به تباهی کشاند. بعد از ید دادن مازیار ، تا یک سال اقیانوس از خانه بیرون نرفت.
کیج و منگ بود و هنوز باور نداشت که باید اسم عمرش را بدون وجود شوهرش سپری کند.
پس از گذشت یک سال کمی به خود آمد و فهمید که به خاطر فرزندش هم که شده ناچار به ادامه ی تعیش و مبارزه حرف تنهاییها و خاطرات تلخ گذشته است. وجود مادرش ایران خانم،موهبت بزرگی بود که در هر موردی یاری و کمکش می کرد
دخترش هرچه بزرگتر می شد. شیرین تر و شیرین زبان خیس می شد و به تعیش بی رنگ و حال مادرش ، رنگ و حال می بخشید.
دریا بناگر بر سفارش و اصرار مادرش به دانگاه جاده یافت و حسابداری خواند و بعد از گذراندن دوره ی لیسانس مشغول به کار شد. او به خاطر ظاهری پریچهر و رفتار قشنگی که داشت چه باب دانشگاه وچه در محیط کارش خواستاران زیادی پیدا کرد اما به تمام آنها جواب رد داد و همه ی مهر و عشق خود را نثار دخترش کرد و آنچه در توانش بود بی دریغ برای راحتی و خوشبختی بیشتر او به کار برد. گویی هرگز جوان و بانشاط نبوده و ابداً گونه غریزه و تمایلی در وجودش نیست.
گویی تنها هدف و ماموریت زندگیش این بوده که تمام قلب و وجودش را نثار دخترش کند و در راه خوشبختی و خوب بختی او قدم بردارد. باب محیط کارش انبوه جدی و مرتب بود. شرکتی که باب آن کار می کرد،یکی از کارتل های بزرگ پیمانکاری بود و دریا توانسته بود در مدت ۱۵ سالی که در آ«جا کار می کرد اعتماد و احترام تمام کرکنان شرکت را اعم از رؤسای شرکت تا دیگر مهندسان و کارمندان را به خود جلب کند و از وجهه ی خاصی برخوردار گردد.