گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

«کبودان»:جلداول


» :: «کبودان»:جلداول

بعد از نماز صبح، باب تاریک روشنی پاتوق کشیدند و به دریا زدند، از دریا نسیم خنکی می‌وزید و هوای سحر، نمدار و مرطوب، گونه‌های جاشوها را می‌نواخت. برده حرف همۀ نگرانی‌هایش، نمی‌توانست بیشتر ازین چدنی‌ساز را سر بدواند و معطل کند. گیر افتاده بود. باب ثانیه حالی بود که گهگاه هر آدمی عقلش را می‌خورد و خودش را گم می‌کند. پایین جلی به او نگاه می‌کرد و باز دیده به افق می‌دوخت: در آن پایین‌ها، ابرهایی مثل دیو تنوره می‌کشیدند، در هم کلاف می‌شدند و بالا می‌آمدند. رخسار سپهر گرفته و اخمو بود. جاشوها، انگار بوی بیماری به دماغشان می‌خورد. خاموشی پُر معنی و وهم‌انگیزی داشتند. نگاه‌ها دلواپس، پُر بغض و نگران بود. انگار هیچکدام، یک موی بدنشان به این رضا نبود. پکر بودند و از پایین چشم چدنی‌ساز را که روی پتوهایش لم داده حیات و دستور حرکت داده بود، می‌پاییدند. دریانورد با همان یک تشر آغاز جا خالی کرده بود و حالا عنق و دلگیر ولی هشیار نشسته بود. چدنی‌ساز که از نتیجۀ هوار کشیدنش راضی بود، دستهایش را پایین سرش حلقه کرده حیات و به آسمان نگاه می‌کرد. عبدالحمید، پلشت و خواب‌آلوده سُکان را گرفته حیات و تراب چشم از دریا بر نمی‌داشت. از نجوای جاشوها و نگاه‌های عبید دلش ذوق محذوف بود. از عاقبت کار اضطراب می‌کرد. ولی انگار طبیعت آتمسفر کم کم، برمی‌گشت، ابرها می‌رفتند و آفتاب گه گاه از لابلای ابرهای پاره، پاره سرک می‌کشید و شمال داشت می‌افتاد.