گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

گوگل مارکت

فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان

رمان پنجره ها می میرند


» :: افسانه پنجره ها می میرند
زندگی فراز و نشیب های زیادی داره. زندگی هزار راه نرفته است که حرف انتخاب هر کدوم از راه ها اتفاقات گوناگونی رو برای خودمون رقم می زنیم. گاهی خوشنودیم از مسیر رفته و گاهی حسرت به دل و پشیمون از تصمیمات اشتباهمون به سمت عقب نگاه می کنیم و آوخ صدر سوزی می کشیم.
قصه قصه ی پسریه که وقتی روان رو می رفته ایمان داشته که درست باده ره و حالا…! پیوسته از بهر مردد بودن فرصت هست! پیوسته برای اینکه تردید و شک به دل آدم راه پیدا کنه نشونه هایی هست! روزهای سخت و تلخ و اسم و پایین های تعیش پسری رو می خونیم که قطارش از ریل خارج شده و داره سعی باده کنه دوباره به مسیر هدایتش کنه!

رمان دوئل دل


» :: رمان دوئل دل
باب فضای خفقان آور و ترسناکِ میانتان هر روز از بهر زنده ماندن کمی بیشتر از قبل دست و پا زدم.
نه اینکه زندگی اجرا کردن را یادم نداده باشند… نه..!!
فقط میانِ این دود و باروت، هر روز کمی بیشتر از دیروز نفس رسم کردن را فراموش کردم..
خط فرضی و قرمز میان حفره های تفنگِ شما، مرز میانِ احساس و زندگی ام را ساخت…
پابرهنه و محکم، در این فضای تنگ و مرگبار ایستادم و از احتمالِ کشیده شدنِ تمام لحظه ی ماشه هایتان نهراسیدم..
اما شما فراموش کردید که قلب و صدر ی من جایگاه و ماوای اول و آخرِ گرد هایتان خواهد بود!

رمان واحد رو به رویی


» :: افسانه واحد چهره به رویی
داستان درباره ى زندگی یه دخترو پسره. دو نفر آدم عادى که زندگى اونها رو سر راه هم قرار میده.
دو آدم از دو دنیاى مختلف، از تاخت شهر مختلف و با عقاید مختلف . دو نفر که سرنوشت اونها با هم بودنه .
دختر تنهاست و فقط خدا رو داره و پسر به سمت آشکار تنها نیست اما در باطن از همه تنها تره!

رمان اقیانوس خورشید


» :: رمان بحر خورشید
بکارت عزب و آسیب دیده پس از سالها به سمت سرا خانواده ی پدری اش می رود و به واسطه این نقل جا ، او وارد زندگی اسرارآمیز یک نوازنده می شود .
تمام چیز به ظاهر خوب و خاموش است تا زمانی که قیم قانونی او به ایران باز می گردد و اسرار مگو فاش می شوند .
و زندگی ها باب بازهم گره می خورد…

رمان با من حرف بزن


» :: افسانه با من حرف بزن
اسمم آسمانه! اسم میگه :
- اسمت چهره گذاشتم سپهر چون نزدیک بود از دستت بدم! مادرت زمین خورده بود. منم رو کردم به سمت آسمان و گفتم: خدایا! اگه بهم برگردونیش اسمش رو میزارم آسمان حرف خیلی بهت پهلو باشه! اونم اسم‌صفت کرد و هم تورو بهم برگردوند و هم مادرت رو…
حالا من آسمانم نزدیکم بهش ولی گاهی هم باهاش برافروختگی باده کنم. می دونم اون برافروختگی نمی کنه و هوامو داره ولی بازم… شرم گاهی اجازه نمیده به سمت زبون بیارم پشیمونیم رو! خودش برام امتحاناتی رقم زده که همه سخت هستن و من خوب باده دونم آخر این همه سختی و درد حلاوت و آرامشی خوابیده که ارزشش رو داره! بها نفس کشیدن، گریه کردن، کابوس رویت و ارزش گفتن از ترس هایی که گاهی تنت رو باده لرزونه! اما باید پیشه‌ها زد و من حرف باده زنم.