فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان
فروش فایل ,دانلود فایل,خرید فایل,دانلود رایگان فایل,دانلود رایگان
» :: کتاب یکی باش
هوا خیلی سرد بود . داشتم از پادرد باده آدم . فقط باده خواستم زودتر برسم
خونه . بارون تر خسیم کرده بود . حرف رسیدم صد بار به خودم گفتم آخه بنت
تو که فهمیدی آتمسفر ابریه برایچه رفتی مرکز شهر ؟! برقآسا کلید چهره از کیفم درآوردم
. به ساعتم نگاهی کردم . هشت و نیم شام بود . در رو باز کردم . توی هال که
رسیدم مامانم رو دیدم که آشفته نشسته و با رویت من که خیس آب بودم مثل برق
به طرفم اومد . اولاش قربون صدقم رفت ، ولی یهو کانالش عوض شد و کلی سرم
انصاف کشید که چرا دیر کردم ؟!!!! رفت حرف
آشپزخونه و آبادی دقیقه بعد حرف یه لیوان شیر داغ اومد طرفم . خیلی خسته بودم .
لیوان چهره گرفتم و رفتم طبقه بالا حرف لباسامو درآرم . به اتاقم که رسیدم یه
ادراک هیجان خاصی داشتم . نمیدونم چرا ؟! بعد عوض اجرا کردن لباسم کنار پنجره
نشستم و زل زدم به آسمون . من عاشق آسمون و اختر هاشم . یهو باب اتاقم قید اسم
شد……. برای دانلود تذکره رمان یکی باش با ما همراه باشید .
amir
پنجشنبه 25 شهریور 1395 ساعت 18:33