فایل صوتی دارای آرمان های انبوه ناب در مورد :
مشاغل خانگی
تولیدی
صنعتی
کشاورزی
فرهنگی
هنری
پروفسور جهانگیری, اب احراز و کار ایران
آغاز تمام گونه کسب وکار با کمترین و نازلترین سرمایه!!!
ایده های شدنی که ما از آنها بیخرد هستیم
دارای پیش نمایش صوتی رایگان!!!
قسمت 5 فقط 100 تومان
از بهر کسانی که میخواهند مطمئن شوند این فایل نیز بسان سایر فایل های خرید شده از اینترنت بی کاربرد و سرکاری نیست
سابق نمایش را رایگان گوش کنید آنگاه اگر برایتان مفید بود بخرید!!!
شما این کارآفرین را میشناسید!
بله او را باب صدا وسیما زیاد دیدید!!!
ضیف هر هفته برنامه 626 در شبکه یک سیما
این پاس خطابه متفاوت و پر ازایده های ناب ایشان در سمینار کسب وکار
ما این سخنرانی 3 گاهنما 30 دقیقه ای را اقبال بندی کردیم, و هر قسمت از سخنرانی را در قیمت هایی بسیار نازل برایتان عرضه کردیم,
دلیل اینکه ضمیر اول شخص جمع فایل صوتی را بصورت اقبال بندی عرضه کردیم این هست که شما خیالتان تخت باشد که این یک کلاهبرداری اینترنتی نیست, و بازهم به سمت این خاطر که اگر کسی از فایل های صوتی راضی عدم حسرت پول از دست رفته اش را نخورد, کما اینکه ما مطمئنیم شما با اذن دادن به سمت اولین فایل صوتی , بسیار راغب خواهید بود تا ادامه سخنان شکرین و صدرصد اسم دکتر در مورد کسب و کار را دنبال کنید
نکته مهمتر اینکه ما یک پیش ارائه خلاصه صوتی را قبل از دانلود در اختیارتان گذاشتیم تا باب مورد دانلود فایل ها بهتر تصمیم گیری کنید!آزمایش حاکی است دلیل حقیقی و مشترک
پیشرفت بشردر اوقات مختلف، عامل تغییر و تحول بوده که خود سبب دگرگونی های
گسترده در تمامی ابعاد و جلوه های زندگی انسان شده است.
بر این اساس،
سرمایه هرگز ایده را به حرکت در نمی آورد بلکه این آرمان است که محرک سرمایه
است و موفقیت در احراز و کار ، با آرمان ی نوآورانه و خلاق که به همراه
سرمایه کشیده به ارائه ی محصول جدید باب بازار می شود رقم می خورد. در نتیجه
از بهر پیشرفت برقآسا و ارائه محصولات جدید، تنها راه موثر، ایجاد و توسعه
شرایطی است که فعالیت های اقتصادی تنگ بتوانند تاسیس شوند و رقابت کنند.
علیاصغر
جهانگیری کارآفرین اعلی کشور و یک ایدهپرداز و تولیدکننده باذوق است که
تا به حال صدها کارگاه در تمام ایران تاسیس کرده است و خیلی صفات
اینچنینی دیگر دارد اما این تشریح پاکی از مردی نیست که از نزدیک او را
شناختم. او یک آدم خاص است و شاید از نظر خیلیها جاافتاده به نظر برسد اما از
بس از جوانان پرامیدتر و قبراقتر است. فارغالتحصیلرشتههای مهندسی جهانگیری را میتوان در
بین این سطرها بیشتر شناخت که ار فقط 10درصد از توان او استفاده شود بیکاری
باب ایران باطل میشود.
آیا شما بازهم باب سردرگمی برای ثروتمند شدن به سر می برید؟
باقی سوالاتی از قبیل ؛
ذهن شما را سرگرم کرده است؟ اگر اینطور است به سمت هیچ عنوان این فایل صوتی را از ید ندهید !
شما فقط باب 2:30 دقیقه به صورت کاملا فشرده تجربه ناب، حرف ارزش و حاصل نیم سده تجربه کارآفرینی و اجتهاد تحصیل کرده در سه کشور مختلف میخوانید که به شما نه با الگوهای غربی که آموزش ثانیه در بازارچه پر است ! حرف الگوهای و مدل های برازنده اجابت برای پیشرفت و ثروتمند شدن کشورمان را آموزش میدهد.
شاید کتاب های “چسان ثروتمند شوید؟ ” زیادی صفت باشید، لیک هیچ نتیجه ای نگرفته باشید و یا به قول دکتر جهانگیری در این فایل صوتی :
“متاسفانه جریان اشتباهی باب دانشگاه ها رخ داده است…
ما از استادهایی که یا چهره علمی هستند و یا
استادهایی که تنها بر روی یک ایده در درازا کل زندگی شان وقت صرف کرده اند، استفاده کردیم.
باب صورتی که این ها هیچکدام الگوهایی مناسب برای شما جوانان نیستند !
از بهر پیدا کردن انموذج شما مجبورید کتاب هایی مثل “سنگ فرش های خیابان از طلاست” را که تجربه ثروتمند شدن یک فرد کره ای است را
بخرید و بخونید و بخواهید باب ایران اجرا کنید… ابـــدا چنین چیزی امکان پذیر نیست !
حتی نویسنده کتاب هم نمیتواند به آیین پیشنهادی اش در ایران ثروتمند شود… “
تجویز یک مریض با آهمند دیگر فرق میکند.
شما نمیتوانید به تجویز های ثروتمند شدن افرادی در کشورهای جوراجور با شرایط
مختلف تا چهره های کارآفرین قدیمی کشورمان که در شرایطی متفاوت آغاز به
پیشه کرده اند، استفاده کنید و بخواهید نتایج یکسان بگیرید.
*** شما احتیاج به نسخه امروزی تاجر شدن در ایران دارید ***
از بهر آموزش این نسخه، چه کسی بهتر از دکتر علی اصغر جهانگیری !
دکتر
جهانگیری کیست؟ فردی که موسسه اقتصادی اشتغال را به سمت سازمان ملل ارائه کرده است تا
صفت عالمگیر حاصل ایده های کارآفرینی راه اندازی کند و هر جوانی در هر
کشوری با شرعیات و شرایط ارض خودش بخواهد با کمک کارآفرینان اجرایی کشورش
ایده های این بانک را اجرایی کند.
و با افتخار 7430 واحد اجرای موفق باب بیلان خود ثبت کرده است.
اگر میخواهید افزونتر بدانید دکتر جهانگیری کیست، کافیست یک پوشیده به رزومه اش در وبسایت شخصی اش بزنید .
شما باب این فایل صوتی از دکتر جهانگیری موارد اضافی یادخواهید گرفت، طوری که شاید پیش از تمام شدن فایل صوتی بخواهید آغاز کنید کارگر را همان لحظه انجام دهید که آقای دکتر پیشنهاد میدهد !
در این فایل صوتی یادمیگیرید :
“خود ایدون نیامدم تا حرف های خوب خوب به شما بزنم، شما هم هیجان زده شوید و بگم خدانگه دار بروم !
نـــه… اینطور نیست !
من اینجا آمدم که اگر سزا پیشه هستید، واقعا تصمیم گرفتید موفق شوید،
به شما بگویم چطور به آنچه میخواهید برسید…”
__قسمتی از سخنان پزشک علی اصغر جهانگیری
اگر تا دیروز اندیشه میکردید شانس ندارید و نمیتوانستید کاری را شروع کنید، این فایل صوتی عینکی مخصوص به شما میدهد که به سمت چشم تان بگذارید و قید اطرافتان را پر از فرصت های پولسازی ببینید…
** اندرز میشود این فایل صوتی را به هیچ عنوان از دست ندید **
علیاصغر جهانگیری هستم. در یکی از روستاهای محروم مازندران
به آوازه کندلوس بهدنیا آمدم. پس از فارغالتحصیلی از بند شیمی به کارهای
جوراجور مشغول شدم تا اینکه یک آگهی باب روزنامه دیدم که سازمان ملل یک بورسیه
به 26 کشور درحال بسط داده بود. من با اینکه خانهدار بودم و مشغول کار،
قبول شدم و به اتریش رفتم. در رشته پلیمر پلاستیک دانشآموخته و همانجا
در اروپا استخدام شدم و صنایع پلاستیک 15 کشور اروپایی را تحت نظر گرفتم
لیک پس از مدتی دلم تاب نیاورد و به ایران بازگشتم.
من باب 32 سالگی، متاهل حرف یک بچه و با 2 هزارتومان پسانداز
از کار بیکار شدم. دوستم، فارغالتحصیلرشتههای مهندسی بازرگانی مشوقم حیات و گفت برای اینکه
خودمان را بسازیم، باید آغاز خودمان را بشکنیم. با این ایده و حرف جیب خالی
شروع بهکار کردیم. مهندس بازرگانی تحقیق کرده بود که فروش بشکهخالی سود
اضافی دارد. اول آزرم میکشیدم و فکر میکردم بدریخت است که من، مهندس
جهانگیری با 10سال سابقه مدیرعاملی تولیددارو، بشکه پوچ بفروشم لیک
سرانجام دستبهکار شدیم. یک وانت کرایه کردیم و هر روز به کارخانههای
مختلف میرفتیم و بشکه پوچ میخریدیم و میفروختیم. پس از مدتی در خیابان
رسالت یک بوتیک اجاره کردیم و با پولی که در این چندسال درآورده بودیم،
اولین کارگاهمان را باز کردن کردیم.
همیشه نبض آدم و چشایی آنها دستم بود. میدانستم که ابتیاع
سرا با خانمهاست و اگر بتوانیم آنها را راضی کنیم موفق میشویم. با این
دید و اینکه خانمها از صبغه قرمز خوششان میآید، آغازین مایع ظرفشویی ایران
با رایحه توتفرنگی را تولید کردیم و همانجا حرف قید کارگر روزمزد، گروه
کارخانجات هگزان آغاز به کار کرد. این مایع ظرفشویی به اندکی پرطرفدار شد
که بازارسیاه برایش به راه افتاد و تمام دوست داشتند آن را داشته باشند.
همانروزی که از تولیددارو بیرون آمدم به سمت هیأتمدیره گفتم
بیکاری امثال من 5 لطیفه هم طول نمیکشد حتماً باور نمیکردم چنین اتفاقی
بیفتد! اما واقعا 5 دقیقه هم درازا نکشید و درحال بیرون آمدن از شرکت بودم که
پردهفروش تارک کوچه شرکت صدایم کرد و گفت: آقای فارغالتحصیلرشتههای مهندسی هر روز قبراق و سرحال
از ایدون رد میشدید، چرا ناراحتید؟ گفتم بیکار شدهام. او گفت: بازار ما
هم کساد شده، ما قلاب پرده تولید میکردیم لیک دیگر کسی نمیخرد چون به سمت
صرفه تلف و گیرههای آهنی به سمت دلیل تولید سروصدا دیگر طرفدار ندارد. به او
گفتم چرا این گیرهها را با پلاستیک نمیسازی و او گفت: حرف اگر با پلاستیک
بسازی چقدر تمام میشود؟ گفتم 5/1 ریال. او گفت: تو تولید کن، من 3 ریال از
تو میخرم، 7 ریال به بوتیک میفروشم و آدم هم 10 ریال آن را میخرند و
همانجا سفارش 6 هزارهزار گیره پرده گرفتم و واقعا 5 دقیقه هم بیکار نماندم.
از همان بچگی درآمدزا بودم. در 8سالگی با اینکه پدرم پولدار
بود، آدامس خروسنشان به آبادی میبردم و میفروختم. در همه این سالها
کارکردم و باب 23 سالگی بعدازظهرها 3 تا کلاس شیمی داشتم و شبها مسافرکشی
میکردم، درضمن آموزش بازهم میخواندم. پیوسته به پدرم میگفتم دوست دارم انسان
احتشام شوم و از نیز زمان دنبال سکه و سفال و قبالههای قدیمی، دستنوشته و
کتابهای باستانی بودم. مردم به پدرم میگفتند: پسرت آشغال تجمع میکند و او
کتکم میزد و فلکم میکرد که این کار را نکنم. میگفت: آبرویم را میبری.
اما من همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم.
از کارآفرینانی که پولها را دستهدسته میکنند و برای
خارجیها میفرستند، بدم میآید. این آدمها گریبان هموطنهای خودشان را
میزنند و جیب خارجیها را پر میکنند حرف مادهها اولیه و محصولات آنها را
بفروشند. وقتی میخواستم محصولاتم را تولید کنم به چند کارخانهدار برونی
که از دوستانم بودند، زنگ زدمکه همهشان گفتند اسکناس بفرست حرف مواد اولیه
بفرستیم. همانموقع آهنگ گرفتم کاری کنم که آنها اسکناس هموطنشان را
دستهدسته کنند و از من مواد اولیه بخرند.
اروپاییهایی که بعضی از ضمیر اول شخص جمع نوکر آنها شدهایم، ابداً چیز
ندارند اما درکشور ما توان از ماء ارزانتر است. حقوق یک اسم کارگر در
اینجا ادرار یک نهار آنها هم نیست. اگر نمیتوانیم در ایدون پولدار شویم،
خودمان اراده نداریم. اینجا ارض فراوان در اختیار داریم، خور عالی
داریم، ماء داریم اما متاسفانه پشتکار نداریم خلاقیت نداریم، فکر نداریم. با
1700دلار توان 1000دلار تولید میکنیم؛ درحالی که در اروپا با 200 دلار
انرژی 1000 دلار پدیدآوری دارند. در ژاپن با 100 دلار و در چین با 80 دلار
همینمقدار تولید میکنند، این بزه نیست!
من به شما 18هزار آلت از 40هزار تومن تا 5میلیون تومان
معرفی میکنم که در همین ایران تولید میشود و با آنها میتوانید پیشه ایجاد
کنید. دولت نباید پول به سمت جوانان بدهد، باید دستگاه و ماشین بدهد که تا در
اوقات فراغت در خانهشان بازهم بتوانند کار کنند. جاسوئیچی، خودکار، چراغ و
صدهاهزار محصول دیگر که با همین ماشینها درست میشود. دیگر نیاز تلف
کارخانهها کلی کارگر و هزینه سربار داشته باشند. شما اگر این وسایل را در
خانه خودتان تولید کنید، میتوانید حتی به نصف قیمت چینی در بازار بفروشید
وگرنه کارخانههای چینی حرف آن قیمت همه شما را کنار میزنند اما حرف این
آیین شما هستید که جنس ارزان و مرغوب پدیدآوری میکنید!
خود پیوسته
میگویم که توانگر صیرورت فقط جنم میخواهد. چندوقت پیش به یکی از دوستانم
کاری پیشنهاد دادم که میلیونر شود، به سمت او گفتم هر سال 6هزارتن هسته تاک
باب ارومیه و آذربایجان دور ریخته میشود و کارخانهها برای دفن کردن این
هستهها اسکناس هم میدهند برایاینکه باعث جمع شدن پشه و کثیفی و... میشود. به سمت او
گفتم یک دستگاه 3-2 میلیونی بخرد و از این هستهها پیه هسته انگور بگیرد
که ابداً کارخانهای در ایران آن را پدیدآوری نمیکند و ما مجبوریم 500 سیسی از
آن را با مارک ایتالیایی به سمت ارز 5 هزارتومان بخریم.
چندوقت پیش احتیاج به اسانس و پودر میوه داشتم و وقتی کمی
دنبال ثانیه گشتم متوجه شدم باید با یک ارز گزاف از اروپا وارد کنم، اما وقتی
تحقیق کردم آگاه شدم هر روز ما دهها تن میوه له شده را که برازنده خوردن
تلف باب ترهبارها دور میریزیم و کارخانههای کمپوتسازی برای تهیه کمپوت
پوست میوهها را میکنند و در اساس بهترین قسمت میوه را چرخه میریزند. به
یکی از دوستانم گفتم اگر کسی باشد که از این منابع استفاده کند، میتواند
نیاز کشور را از این محصول تامین کرده و دیگر ما برای پودرمیوه و شهد،
دستمان را جلوی خارجیها دراز نمیکنیم.
ابداً اعتقادی به کتابهای توفیق خارجی ندارم، آنها روشهایی
برای خودشان دارند که به الم کشور ما نمیخورد. آن خواجگی که کتاب موفقیت
برای شما مینویسد اگر پایش به سمت فرودگاه ضمیر اول شخص جمع برسد تمام چیزهایی که در طول
زندگیاش دیده پایین سؤال میرود و اصلا نمیداند چاه کند؟ چاه برسد به سمت اینکه
برای شما تجویز موفقیت و کارآفرینی بنویسد.
این خاک آکنده از نعمت است.
خود حرف این همه تلاش فقط 100 فرآورده از طبیعت تولید کردهام درحالیکه 70
هزار فرآورده از طبیعت ایران به دست میآید و ما از حنطه تا میوه و
صیفیجات240 محصول بازهم تولید نمیکنیم.
مثل یک جوان 25 ساله کار
میکنم و پرانرژی هستم. یکبار سابق آمد که تا 14 روز نخوابیدم و پس از آن
بیماری قلبی گرفتم. بیشتر مواقع یکی، دو گاهنما خواب از بهر من به اندازه 7،6
ساعت ارزش دارد. بعضی مواقع اینقدر کار میکنم که حتی سرپا خوابم میبرد،
به عنوان مثال در آسانسور اسم یک دقیقهای هم داشتهام. چندوقت سابق زنگ زدند و
گفتند پدرزنم فوت کرده من در شهر صنعتی البرز مشغول راهاندازی صنایع
بستهبندی بودم، گفتم خدا او را بیامرزد، اما من برای زندهها کار میکنم و
هروقت مردم، خودم میروم و از ایشان عذرخواهی میکنم. هیچوقت به مجالس
ختم، تولد، عروسی یا عیادت نمیروم. با این تمام کار افزونتر مواقع از 12 شب
به سمت بعد برای دل خودم کار میکنم و تابهحال 22 جلد کتاب منتشر کردهام. 15
سیدی از آلبوم موسیقیهای پیش از رادیو درست کردهام که همه کارهایش را
خودم انجام دادهام، حتی باب کار موسیقی شعرها را هم خودم میگویم.
عمر کارخانه زدن بهسر آمده و سالن بزرگ ساختن بزرگترین خبط
است. تمام چیزی باب کارخانه تولید کنید، ضرر میکنید چون چینیها همان جنس را
با کمترین قیمت میزنند و شما حرف کلی کارگر ضرر خواهید کرد. باید خط
تولیدی راه بیندازید که با یک تغییر کوچک بشود، جنس جدیدی پدیدآوری کرد.
کارخانه فولکس واگن قبل از تذکره عالمگیر ماشین تولید میکرد ولی در زمان جنگ
کلاهجنگی ساخت. باید کاری کنید که اگر بازارچه اشباع شد، بتوانید یک کالا
جدید تولید کنید. باب کشاورزی 69 الف محصول تولید شده و شما با یک پول کوچک
میتوانید ستاره شوید. اگر میخواهید باب صنعت پیروز شوید، باید به تولید
خانگی چهر بیاورید. شما وقتی در اقتصاد موفق خواهید شد که یکی از حواس
پنجگانه مشتری را تحریک کنید. به عنوان مثال با پلاستیک میشود صدها هزار بار
تولید کرد، اما ار حرف یک تکه پلاستیک چیزی درست کردید که مشتری را سرذوق
آوردید، برندهاید وگرنه تولید جاصابونی، جاسوئیچی و... که کاری ندارد.
اگر میخواهید یک اسم موفق شوید باید باهوش باشید. هرچند
زبلبودن زحمت دارد اما رمز موفقیت همین است. به عنوان مثال من اگر نگهبان شرکتم را
بشناسم و بدانم یک ابن دارد که اسمش مهدی است و مدرسه میرود، دریک فرصت
مناسب، مثلا اول مهر، حرف او سلام و علیک کنم و حال پسرش را بپرسم و برای
پسرش یکسری لوازمالتحریر به سمت آغاز هدیه بخرم تا ابد فراموش نمیکند و کار
مرا کار خودش میداند. چندوقت سابق یک نفر از فرانسه آمده بود و دنبال من
میگشت، به سمت یکی از کارگرها گفته حیات آقای جهانگیری کجاست و آن کارگر گفته
بود آن خواجگی که دارد در زمین کار میکند و الگو خود ماست. مردم ما مدیری که
حرف ابزار آخرین مدل سر کار بیاید و بخواهد کلاسش را حفظ کند، دوست ندارند.
حرف سادگی خودتان را بیمه کنید.
اگر پشت 20 درصد سود باشید، ضرر کردهاید. پشت اگر قرار است
کارخانه بزنید و حرف کلی حقوق کارگر، شهرداری، عوارض و هزار قبیل جرم و
بدبختی تازه 20 درصد سود کنید، ضرر بیآمیغ است. خود همیشه دنبال سود 500 درصدی
بودهام. ایدههای نو، سودهای 500 درصدی دارد. کار قید ارز ندارد، اگر
جنسی تولید کردید که برای خودتان بود و آدم آن را پسندیدند میتوانید استفاده
حقیقی را از آن ببرید.
فکر نمیکنم 10 سال دیگر جاندار باشم، خود حتی سنگ قبرم را هم
دادهام ساختهاند. تا کتاب زندگینامهام را هم نوشتهام، سرپرست همچنان
پرانرژیام و مثل یک جوان کار میکنم، همانطور که گفتم حرف روزی که زندهام
ایده دارم و اگر قرار است چیزی از من اسم بماند، کارهایی است که باب زمان
حیاتم انجام میدهم.
در ایران ورشکستگی ننگ است، اما باب دنیا یک قضا طبیعی است. من
سال 74 یعنی 14سال سابق 5/2 میلیارد بدهی بالا آوردم، یعنی در سن 50 سالگی
همه چیزم را که از ید دادم هیچ، کلی هم ضرر کردم. تمام روز طلبکارها دنبالم
بودند. گفتم به اختتام خط رسیدهام الا باید فرار کنم یا خودم را بکشم، اما
آیسمحروم نشدم. 200 هزارهزار وام گرفتم و روبهروی مسجدالجواد یک دفتر اجاره
کردم. دوباره همهچیز را از پوچ آغاز کردم و طولی نکشید که ایدههایم جواب
داد و توانستم موفق شوم. در همان بحبوحه که طلبکارها ارض و زمان را
میگشتند تا مرا آشکار کنند، حرف یکسری از دوستانم رفتیم شمال. پسرم بازهم تازه
از ایالاتمتحده آمده بود. وقتی آگاهی من طنز میگویم و میخندم و حرف
دوستانم خوشم، داشت دیوانه میشد. گفت همهچیز را از بین بردی و آمدهای
شمال، داری میگی و میخندی! او با جوانیاش نمیفهمید که از ید ادا کردن امید
یعنی شکست. پول از دست دادن و ضرر کردن شکست نیست! بدبختانه نفت خلاقیت ما
را از بین برده، خود هنوز هم پر از ایدهام تا قید وقت دیگر قصد دارم
آشامیدنی برای دیابتیها پدیدآوری کنم، حتی یک سیگار بدون نیکوتین برای کسانی که
آسم دارند درست کردهام که میتوانند بکشند. لیک بانکها به من اسکناس
نمیدهند، میگویم باید به امثال خود وام بدهید که کار پدیدآوری کنیم، وپولتان
را بازهم با سودش پس بدهم.
از بچگی آدم متفاوتی بودم، مثلا همه وقتی عیدی پول میگیرند،
تجمع میکنند و برای خودشان چیزی میخرند اما من پولها را باب آلبوم
میگذاشتم و پس از مدتی از این کار خوشم آمد و دنبال شمارههای عجیبوغریب
پولها رفتم و طی سالهای مختلف یک کلکسیون از پولهای ایرانی جمع کردم؛
مثلا پولی که قید شمارههایش صفر است و پولی که ناصرالدینشاه ثانیه را امضا
کردهاست. چند واحد زمان ( پیش دکتر حبیبی گفت، این پولها را در یک موزه بگذار حرف
همه ببینند، گفتم چطوری؟ حرف یک پایافزار درست میکنیم و تو 2 سال این کلکسیون
را به ضمیر اول شخص جمع بده حرف به جوانان نشان بدهیم که آن موزه شد تماشاگه پول که در
خیابان میرداماد تهران قرار دارد. در ورودی موزه، یک پیکر هم گذاشتند که
این مجموعه متعلق به جهانگیری است اما پس از قید واحد زمان ( آن را برداشتند، تازه
بعد از 2سال که گفتیم مجموعه را پشت بدهید، گفتند میخواهید آن را باب خانه
بگذارید، چهکار! ایدون مردم استفاده میکنند و ما بازهم بیخیال شدیم!
من پیوسته به سمت دولت گفتهام به کارآفرینان احترام بگذارید، این
آدمها پول نمیخواهند به آنها آغاز عالیجناب بدهید و در سینماها و مجالس،
یک خط صندلی بگذارید. بلیط آسمانی را برایشان نصف قیمت کنید تا بچهها و
جوانان ببینند و یاد بگیرند که ار پیروز شوند، عالیجناب میشوند و در جامعه
آبرو دارند. این آدمها پرارزش هستند. بدبختانه بچههای جدید، هیچ چیز
ندارند و از یک جدار سفید انسان خلاق و کارآفرین درست نمیشود. طبیعت
آموزگاری است که در قید 24 ساعت شبانهروز درحال یاددادن است. شما به
آدمهای بزرگ این مملکت نگاه کنید، هیچ کدامشان را پیدا نمیکنید که عنوان
یک روستا دنباله اسمشان نباشد، اما اکنون بچهها را نازنازی و بیمزه بار
میآوریم و بچه دبیرستانی را بازهم دنبالش میدویم و دستش را میگیریم. اما
قبلا اصلا اینطوری نبود. من کلاس ششم که بودم همکلاسیام در دروازه شمرون
سلاخی داشت و بعد از مدرسه میرفت مغازه و کار میکرد. همه همینطور بودند و
کسی به پدرومادرش تکیه نمی کرد.